آدما تو ذهنشون یه سری «سد»دارن.دیوار اینا انقد بزرگ و بلنده که نمی تونی ازشون رد بشی .یا باید تخریبش کنی یا یکی دیگه این کارو کنه .مثلا سد ذهن من ، سد «باهم بودن»بود.هیچوقت نمی تونستم تصور کنمیکی باشه ، که بدون هیچ ترس و استرسی دوسش داشته باشم و دوسم داشته باشه .بهش فک می کردم ، از صمیم قلب دوست داشتم تجربش کنم ولی یه سد بزرگ تو اعماق ذهنم اجازه نمیداد باورش کنم .شاید خیلیا رو دیدم ، خوشم اومد ولی هیچوقت نتونستم «با هم بودن» رو باهاشون تصور کنم .حتی خود تو !ولی تا یه جایی ...از یه جایی به بعد کلنگ به دست افتادی به جون این سد بزرگ بتنی !منو یا فرهاد انداختی .البته فرهاد نتونست و تو تونستی !تو این سدِ ریشه کرده در اعماقِ ذهنِ من رو از پایه فرو ریختی و تصویری از «با هم بودن» رو روی دیوار قلبم چسبوندی .البته یه کاری دیگه هم کردی .یه دیوار دور تا دور « با هم بودنمون» کشیدیکه نتونیم از هم دور بشیم و بدونیم محکومیم به با هم بودنمحکومیم به زندان ساخته شده ی «معمار سد شکن»محکومیم به حبس ابد در آغوشی که ترک کردنش به معنای فرو ریختن دیوار های پشت عکس «با هم بودنمون» هست . اتاق بی پنجره...
ادامه مطلبما را در سایت اتاق بی پنجره دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : hiden91 بازدید : 121 تاريخ : چهارشنبه 8 تير 1401 ساعت: 13:40