اتاق بی پنجره

ساخت وبلاگ
من يك "برون گرا" هستم .هميشه سفره ي دلم را براي هركسي كه ذره اي بوي اعتماد ميداد ، باز كردم .حوصله ي توضيح و تفسير زخم هايي كه از اين باب خورده ام را ندارم .حال و روز اين روز هايم گواه اين قصه است .حال و روز اين روز هايم كمي "متفاوت" شده .اين روز ها #سكوت پيشه كردم .به قول وحشي بافقي :"دلتنگم و با هيچكسم ميل سخن نيست"اگر با افراد #برون_گرا كمي آشنا باشيد،حتما ميدانيد در اوج آشوب و خستگينياز مبرم به همصحبتي دارند كه حرف هايشان را گوشو آرامش را به آنها هديه كند .نمي دانم و نمي فهمم چه #اتفاقي افتاده كه #تغيير كرده ام .نه همصحبتي مي خواهم و نه گوش شنوايي ...همين كه حرف هايم را درون خودم ميريزم و شب ها شهر را نفس مي كشم برايم كافي شده.به جايي رسيده ام كه براي حرف هايم به #احدي اعتماد ندارم ... .بازها به خودم #دروغ گفتم .هنوز هم كساني هستند كه مثل #چشمانم به آنها #اعتماد دارم ، اما اين روزها سكوت را ترجيح داده ام.هرچند كه به دو چشمم نيز بي اعتماد شده ام .ميبيني ، سراسر #تناقض شده ام .بين ديروز و امروز خودم مانده ام .خدا فردايِ اين برون گراي متحول شده را به خير كند ... اتاق بی پنجره...ادامه مطلب
ما را در سایت اتاق بی پنجره دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hiden91 بازدید : 97 تاريخ : چهارشنبه 8 تير 1401 ساعت: 13:40

من عاشق ساختنم ..‌.همیشه دوست دارم علایقم رو بسازمبذار یه ذره بیشتر توضیح بدممثلاً اگر «آرامش» میخوامنمیرم دنبالش که یه جایی پیداش کنمهر جایی که هستم میسازمش.حتی یادمه زمانی که بچه بودمهمه بچه ها میرفتن چند محله اونور تر که تو زمین فوتبال خط کشی شده ، بازی کنن ولی من میموندم تو محله خودمون و تنهایی زمینو خط کشی میکردم دستام زخمی می شد ، آخرش هم همه خطا کج و معوج میشد .وقتی بچه ها بر می گشتن ، همه بهم قه قه می خندیدن و منم با چشمای گریون و لباسای سر تا پا خاکی بر می گشتم خونه.وقتی هم میرسیدم خونه ، وقتی مامانم شلوار پاره شدم رو‌ می دید مفصل کتکم میزد .ولی دوباره فرداش ، همون کارو تکرار می کردم.انقد پا فشاری کردم تا بعد از یک ماه یه زمین فوتبال حرفه ای تو‌ محلمون داشتیم و بچه هایی که از شرمندگی نمی دونستن چی بگن !و از همه مهمتر وقتی تو آفتاب داغ ، بعد از چند ماه خطاش پاک میشد ، فقط من بودم که می تونستم درستش کنم اتاق بی پنجره...ادامه مطلب
ما را در سایت اتاق بی پنجره دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hiden91 بازدید : 126 تاريخ : چهارشنبه 8 تير 1401 ساعت: 13:40

آدما تو ذهنشون یه سری «سد»دارن.دیوار اینا انقد بزرگ و بلنده که نمی تونی ازشون رد بشی .یا باید تخریبش کنی یا یکی دیگه این کارو کنه .مثلا سد ذهن من ، سد «باهم بودن»بود.هیچوقت نمی تونستم تصور کنمیکی باشه ، که بدون هیچ ترس و استرسی دوسش داشته باشم و دوسم داشته باشه .بهش فک می کردم ، از صمیم قلب دوست داشتم تجربش کنم ولی یه سد بزرگ تو اعماق ذهنم اجازه نمیداد باورش کنم .شاید خیلیا رو دیدم ، خوشم اومد ولی هیچوقت نتونستم «با هم بودن» رو باهاشون تصور کنم .حتی خود تو !ولی تا یه جایی ...از یه جایی به بعد کلنگ به دست افتادی به جون این سد بزرگ بتنی !منو یا فرهاد انداختی .البته فرهاد نتونست و تو تونستی !تو این سدِ ریشه کرده در اعماقِ ذهنِ من رو از پایه فرو ریختی و تصویری از «با هم بودن» رو روی دیوار قلبم چسبوندی .البته یه کاری دیگه هم کردی .یه دیوار دور تا دور « با هم بودنمون» کشیدیکه نتونیم از هم دور بشیم و بدونیم محکومیم به با هم بودنمحکومیم به زندان ساخته شده ی «معمار سد شکن»محکومیم  به حبس ابد در آغوشی که ترک کردنش به معنای فرو ریختن دیوار های پشت عکس «با هم بودنمون» هست .  اتاق بی پنجره...ادامه مطلب
ما را در سایت اتاق بی پنجره دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hiden91 بازدید : 121 تاريخ : چهارشنبه 8 تير 1401 ساعت: 13:40

من یه دلقکم میگن امشب مهمترین اجرارو باس برم ساعت ۸ِ شب شروع میشه بهترین جک امسال باس بگم الان ساعت ۷ِ غروبِ فکرم درگیرِ نمی‌دونم واسه چیحدود یک ساعت دیگه باس اونجا باشم میرم ولی نه با کسی خودم تنهایی اتاق بی پنجره...ادامه مطلب
ما را در سایت اتاق بی پنجره دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hiden91 بازدید : 117 تاريخ : شنبه 4 اسفند 1397 ساعت: 0:36

باغبون کجایے مشتےباغ ت دیگر آبادنیسبچہ هاتوریشه زدن،ازسربریدنولے بابایے نیسکجایے هان،کجایے پس؟...باغبون کجایے مشتےباغ ت دیگر آبادنیسبچہ هاتوریشه زدن،ازسربریدنولے بابایے نیسکجایے هان،کجایے پس؟...زیربوت اتاق بی پنجره...ادامه مطلب
ما را در سایت اتاق بی پنجره دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hiden91 بازدید : 92 تاريخ : شنبه 4 اسفند 1397 ساعت: 0:36

  میخواستم به دنیا بیایم در زایشگاه عمومی پدر بزرگم به مادرم گفت:    فقط بیمارستان خصوصی .مادرم گفت:چرا؟؟؟   گفت:مردم چه می گویند؟؟؟!....   میخواستم به مدرسه بروم مدرسه ی سر کوچه مان مادرم گفت:    فقط اتاق بی پنجره...ادامه مطلب
ما را در سایت اتاق بی پنجره دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hiden91 بازدید : 235 تاريخ : شنبه 4 اسفند 1397 ساعت: 0:36

 دیوانه ترین دیوانه ی دیوانه خانه ام! زیرا دیوانه ی دیوانه ای بودم که او نیزدیوانه ی دیوانه ای دیگر بود ومن احمق دیوانگی دیوانه ام را ندیدم تا اینکه دیوانه ام به دیوانه اش رسید وحال من ازدیوانگی به جن اتاق بی پنجره...ادامه مطلب
ما را در سایت اتاق بی پنجره دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hiden91 بازدید : 97 تاريخ : شنبه 4 اسفند 1397 ساعت: 0:36

در رویاهایم دیدم که با خداوند  گفت وگو میکنم.        خداوند پرسید :پس تو میخواهی با من گفت وگو کنی؟       به او گفتم اگروقت داری. خداوندخندید وگفت:وقت من بی نهایت است....       پرسیدم چه چیز بشر تو را اتاق بی پنجره...ادامه مطلب
ما را در سایت اتاق بی پنجره دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hiden91 بازدید : 101 تاريخ : شنبه 4 اسفند 1397 ساعت: 0:36

رو زمین که عجله ای واسه مرگ نبودالان تو کمام نمیدونم که کجام هنوزیکی رد شد وزل زد آشنا نبودپرسیدم میشه بگی کجاییم الان عموگفت از همه چی دورشدی خانواده.دوست.رفیقالانم برزخیم دست و پاها زنجیر ه کمرا خمی اتاق بی پنجره...ادامه مطلب
ما را در سایت اتاق بی پنجره دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hiden91 بازدید : 93 تاريخ : شنبه 4 اسفند 1397 ساعت: 0:36

همه چیو كثافت میبینم ،انگارى كه چشام رو کونم باشهمیفهمی هیچكى سرشو نمیزاره رو شونم ، انگارى رو شونم شاخِهمه دوس دارن سوارم شن ، انگار بنزمهركى میبینتم میگه بسم الله ، انگار جنمعقل و از كار میندازم ، ا اتاق بی پنجره...ادامه مطلب
ما را در سایت اتاق بی پنجره دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hiden91 بازدید : 110 تاريخ : شنبه 4 اسفند 1397 ساعت: 0:36